وقتی که معاویه مرگش فرا رسیدخودش رامخاطب ساخته گفت : ای معاویه اکنون که پیرشده ودرگناه و ستمگری وهزاران آلودگی سقوطکرده ای به یادپروردگارت افتاده ای ؟ ...
ودر آخرین سخنرانیش چون به عواقب جنایات وکیفراعمالش واقف بودباافسردگی گفت : ...
ای کاش مانندمری ازقریش زندگی کرده بودم وهرگزچیزازامورمردم رابه عهده نگرفته بودم .
وهنگامی که مردن عبدالملک مروان فرارسید،مرد لباس شوئی رادرگوشه ای دیدکه برای شستن ،لباسهارازیرورومی کردگفت : به خداقسم آرزوداشتم که لباس شوئی کرده ازدست رنجم ارتزاق می کردم وهرگز کاری ازامورمردم رابه عهده نداشتم .
وقتی سخن وی به گوش ابوحازم رخشتو رسید گفت : سپاس خداوندراکه خلفاءراجوری قرارداده که وقت مرگ آرزوی شغل ما رامی کنندولی ماهرگزآرزوی کارآنهارانمی کنیم .