۲۷-۶-۱۳۹۲, ۰۳:۵۶ عصر
یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهرانچون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بودخودش می گفت:
گناهی نشد که من انجام ندمتا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد
بلند شد اومد جبههیه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتممی ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیه السلام زیارت کنم و برگردم ... ...
اجازه گرفت و رفت مشهددو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیه السلام ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدمآقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
...یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بودنیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و می گفت:
یا امام رضا علیه السلام منتظر وعده امآقا جان چشم به راهم نذار...
... توی وصیت نامه اش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود
می گفت امام رضا ع بهم گفته کی و کجا شهید میشمحتی مکانی هم که امام رضا ع فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود...
...روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است باید بریم سراغشون
فرمانده گفت: چند تا نیرو بیشتر نمی خوایمهمه ی بچه ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید
دیدم حمید یه گوشه نشسته و نگاه می کنه
ازش سوال کردند: مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟
حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماس هاتون رو بکنید ، اونی که باید منو ببره خودش می بره
خود فرمانده اومد و گفت : حمید تو هم بلند شو بریم ...
... بچه ها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیمحمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت : خداحافظ
کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگهاما وقتی شهید شد و وصیت نامه اش رو باز کردیم دیدیمدقیقا توی همون روز ، ساعت و مکانی شهیـد شده که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
خاطره ای از زندگی شهید حمید محمودی
راوی : حاج مهدی سلحشور ، همرزم شهید