تقاضای بخیل از مسکین
مسکینی نزد بخیلی رفت و از او حاجتی خواست (گردآوری : انجمن ناجی)
بخیل گفت: اول تو حاجت مرا روا کن تا من هم حاجت تو را برآورم
. مسکین گفت: حاجت تو چیست؟ گفت: حاجتم این است که از من حاجتی نخواهی.
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من میخواهم تمامیاموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامیپولهایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد…..
مرد خسیس دار فانی را واداع کرد.
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و میخواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمیتوانستم بر خلاف قولم عمل کنم.
همسرم از من خواسته بود که تمامیدارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.البته من تمامیداراییهایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامیمبلغ آن را خرج کند !!!
انجمن ناجی