انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: دليل عقلي رد تناسخ چيست ؟
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بسم الله الرحمن الرحیم


پرسش:
دليل عقلي رد تناسخ چيست ؟ تناسخ بر چند قسم است؟

پاسخ:
در اين باره توجه به چند نكته لازم است:

الف) اولاً تناسخ داراي اقسامي است مانند: 1- ملكي، 2- ملكوتي. تناسخ ملكي نيز بر دو گونه است: الف) تناسخ نزولي،ب) تناسخ صعودي. ليكن شما مقصود خود را از تناسخ بيان نكرده و معلوم نساخته‏ايد كه كدام يك از آن ها مورد سؤال شما است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)

ب ) در ميان فلاسفه اسلامي و غربي براهيني بر استماله تناسخ ذكر گرديده كه برخي از آنها نافي همه گونه‏ هاي تناسخ است و بعضي ديگر صرفا تناسخ نزولي يا صعودي را انكار كرده است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)

ج ) ابطال تناسخ براساس اختلاف مباني فيلسوفان در بحث حدوث و قدم و كيفيت ارتباط روح با بدن، متفاوت است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)

د ) فيلسوفان مشائي كه قائل به حدوث نفس بوده و رابطه آن را با بدن، رابطه قابل و مقبول مي‏دانند،مي‏ گويند:

1- با رسيدن بدن به مزاج مناسب، نفسي حادث مي‏شود و به بدن تعلق مي‏ گيرد.
2- اگر نفس ديگري كه در اثر مرگ بدن خود را رها كرده است، بخواهد به آن بدن جديد تعلق بگيرد، لازم مي‏ آيد كه دو نفس به يك بدن تعلق پذيرد.
3- چنين چيزي محال است؛ زيرا هر كس با علم حضوري يگانگي خود را شهود مي‏ كند.

ه ) ملاصدرا نيز با تكيه بر جوهري و اعتقاد به «جهانية الحدوث و روحانية البقاء» بودن نفس، چنين استدلال مي‏كند:

1- تعلق نفس به بدن يك تعلق ذاتي و تركيب آن دو؛ تركيب اتحادي و طبيعي است نه انضمامي و صناعي.
2- جوهر نفس و بدن با يكديگر در حركت و سيلان‏اند؛ يعني، در آغاز پيدايش نسبت به كمالات خود بالقوه‏ اند و رو به سوي كمال و فعليت دارند.
3- تا زماني كه نفس به بدن عنصري تعلق دارد، درجات قوه و فعليت او متناسب با درجات قوه و فعليت بدن خاص او است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)
4- هر نفسي در مدت حيات دنيوي‏اش با افعال و اعمال خود به فعليت مي‏رسد. ازاين‏رو سقوط آن به حد قوه محض محال است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)
5- اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن ديگري در مرتبه جنيني و مثل آن تعلق بگيرد، ناگزير بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعليتخواهد بود.
6- چون تركيب نفس و بدن اتحادي و طبيعي است، نه انضمامي (يعني هر دو به يك وجود موجودند) تركيب بين دو موجود بالقوه و بالفعل محالاست، (اسفار، ج 9، ص 2).

و ) جان هيك مي‏گويد: اگر رابطه وضع كنوني با كودكي خود را در نظر بگيريم، تنها معياري كه مي‏تواند به وحدت مادر سنين كنوني و كودكي حكم كند، خصوصيات جسماني و روان‏شناختي ما نيست. زيرا اين دو چنان تحول يافته‏اندكه ديگر نمي‏توان به وحدت شخص حكم كرد؛ بلكه تنها خاطره‏ هاي كم‏رنگي كه من از كودكي خود دارم، ما را به هم پيوند مي‏دهد. سؤال اين است كه در نظريه تناسخ به چه ملاكي مي‏توان گفت كه فرد كنوني همان فردي است كه مثلاًپانصد سال پيش مي‏زيسته است و كسي راجع به او اطلاع يا خاطره‏ اي ندارد.

اگر ملاك استمرار خاطره باشد، در اكثر قريب به اتفاق، فرد هيچ خاطره‏اي از زندگي گذشته خود ندارد. اگر ملاكاستمرار جسماني است؛ باز در نظريه تناسخ مصداقي ندارد، زيرا در اين نظريه گفته شده [است] كه فرد گاهي به عنوانمرد، گاهي به عنوان زن و گاهي در نوع بشري و گاه در نوع ديگري چون يك حيوان به دنيا مي‏ آيد.
تنها ملاكي كه مي‏توان در اين باره فرض كرد، گرايش‏هاي روان‏شناختي است (گردآوری :‌ انجمن ناجی) ادعا مي‏شود كه فرد «ب» كه تناسخيافته «الف» است، همان ويژگي‏ هاي روان‏شناختي را دارد كه «الف» داشته است (گردآوری :‌ انجمن ناجی) اگر «الف» مغرور بوده است «ب» نيزمغرور است و اگر «الف» در طي زندگي گذشته خود به هنرمندي بزرگ تبديل شده است، «ب» زندگي خويش را باگرايش شديد هنري آغاز مي‏كند و... . اما بايد توجه داشت كه در دو فرد معاصر كه ويژگي‏هاي مشابهي دارند، نمي‏توان آنها را «يك فرد» ناميد. پس در مورد بحث ما كه دو فرد هم زمان نيستند، اين شباهت بايد در اغلب موارد چنان عام وگسترده باشد كه بتوان براي آن مصاديق مختلف و متعددي برشمرد، چرا كه ممكن است «الف» و «ب» متعلق به نژادهاو انواع و محصول تمدن‏ها، سرزمين‏ها و دوره‏هاي تاريخي مختلفي باشند؛ ولي چنين شباهت‏ هاي عامي به خوديخود هرگز موجب نمي‏شوند كه ما اين دو فرد را شخص واحدي بدانيم، (جان هيك، فلسفه دين، ترجمه: بهرام راد، ص 276 -269).

ز ) اين كه تصور كرده‏ايد با تناسخ فرصت بيشتري به انسان داده مي‏شود تا از خواب غفلت به درآيد و به ساختن خويش و پويش راه كمال همت مي‏گ مارد، تصوري نادرست است؛ زيرا:

1- خداوند همه ابزارها و لوازم هدايت و رشد و كمال را براي انسان در طول حيات دنيايي‏اش به او عنايت فرموده و فرصت كافي را به او عطا كرده است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)

2- انسان با افعال و كردار خويش، ملكات نفساني خود را مي‏سازد و پس از آن كه چيزي در انسان ملكه دانسته شد و شخصيت ماندگار و جاودان آدمي را ساخت، ديگر در آن تغيير و تبديلي راه ندارد. از همين‏رو حتي قائلين به تناسخ مي‏گويند: انسان بداخلاق، ملكه كژخلقي را بر اثراعمال پيشين با خود به كالبد جديد مي‏آورد و آدم خوش‏خوي نيز خلق نيكو را در پرتو اعمال گذشته به ارمغان مي‏آورد. بنابراين تناسخ فرصتيدوباره براي خودسازي نيست، بلكه تجلي دوباره ملكات را شمه پيشين در كالبدي نوين است (گردآوری :‌ انجمن ناجی)

3- نه تنها تناسخ هيچ تأثيري در دگرگوني آدمي ندارد؛ بلكه قرآن مجيد به صراحت مي ‏فرمايد: اگر بعد از تحقق قيامت نيز مجرمان غافل را به دنيابازگردانيم، دگربار به اعمال زشت و نادرست روي مي‏آورند. در سوره انعام (آيه 27 - 28) چنين آمده است: ولوتري اذوقفوا عليالنار فقالوا يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربّنا و نكون من المؤمنين* بل بدالهم ما كانوا يخفون من قبل ولو رد والعادوا لما نهواعنه وانهم لكاذبون ؛ و اگر حال آنها را آن گاه كه بر آتش دوزخ بازشان دارند بنگري، خواهي ديد كه مي‏گويند: اي كاش به دنيابازگردانده مي‏ شديم تا ديگر آيات پروردگارمان را تكذيب نكنيم و از مؤمنان باشيم* آري آنچه را كه مخفي مي‏داشتند اكنون برايشان آشكارشد! واگر بار ديگر به دنيا بازگردانده شوند، همان اعمال زشتي كه از آن نهي شده‏اند را تكرار خواهند كرد و هر آينه آنان دروغگويانند ».

براي آگاهي بيشتر ر.ك: حيات جاودانه، امير ديواني.

--------------------------------------------------------
نهاد نمايندگي ولي فقيه در دانشگاهها
--------------------------------------------------------
واقعا جالب بود ممنون از لطف شما
لینک مرجع