انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: مقصود از تـناسخ و عود ارواح چيست ؟
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
بسم الله الرحمن الرحیم


پرسش اول :

مقصود از تناسخ و عود ارواح چيست كه عده اى به آن عقيده دارند ؟

پاسخ:
عـقيده مندان به تناسخ مى پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى بازمى گردد مـنتها روح او در جسم ديگر ( و نطفه ديگر ) حلول كرده و زندگى مجددى رادر همين دنيا آغاز مـى كـند , و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود , اين زندگى تكرارى در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مى نامند.
------------------------------------
مؤسسه اطلاع رساني تبيان
------------------------------------

پرسش دوم :
تناسخ چيست و كدام قسم آن باطل است ؟

پاسخ:
يكي از مباحث سنگين علمي مساله ( ( تناسخ ) ) است (گردآوری :‌ انجمن ناجی) تناسخ دو قسم است : 1- تناسخ ملكي ؛ به اين معنا كه نفس آدمي با رها كردن بدن مادي خود به بدن مادي ديگري وارد شود .2- تناسخ ملكوتي ؛ به اين معنا كه نفس با عقايد، انديشه ها، نيت ها، گفتارها وكردارهاي خود بدني مثالي متناسب با عالم برزخ و بدني قيامتي متناسب با عالم قيامت ساخته و به صورت آن مجسم مي شود . به بيان ديگر انسان با عقايد وافعالي كه در دنيا مرتكب شده است ، براي خويش بدني در برزخ و بدني در قيامت مي سازد كه نفس او به آن تعلق گرفته و پس از رهايي و مفارقت از بدن مادي با آن بدن ها تركيب مي يابد . بنا به اعتقاد ما تناسخ ملكوتي امري صحيح بوده ؛ ولي تناسخ ملكي باطل است . براي بطلان تناسخ ملكي ، دلايل متعد دي ارايه شده كه ما تنها به يكي و در واقع مهم ترين آنها اشاره مي كنيم . اين دليل تكيه بر چند اصل دارد : يكم : تعلق نفس به بدن ، يك تعلق ذاتي است ، چرا كه روح حقيقتي است عين تعلق به بدن و در متن و ذات روح تعلق به بدن خوابيده است . از اين رو ممكن نيست كه روح باشد و بدن نباشد . به همين جهت ما معتقديم كه روح در هر عالمي متناسب با همان عالم و احكام و قوانينش بدون بدن نخواهد بود وروح انسان در هر نشاه و در هر عالم ، بدني مناسب با آن عالم راخواهد داشت . دوم : تركيب روح و بدن يك تركيب اتحادي است نه انضمامي ؛ يعني ، روح و بدن به يك وجود موجود هستند و بر اثر اين تركيب است كه حقيقتي به نام انسان شكل مي گيرد .روح بي بدن نمي تواند به هستي خود ادامه دهد و بدن هم بي روح نمي تواندموجوديت خود را حفظ كند .از اين رو مي گوييم تركيب روح و بدن تركيبي است كه بدون آن نمي توانند موجود باشند و براساس اين تركيب است كه اين دو موجود مي شوند و وجودي يگانه مي يابند .درتركيب انضمامي ما دو چيزي را كه موجود هستند و هستي آنهامستقل از يكديگر است ، به هم متصل كرده و آنها را با هم تركيب مي كنيم . در تركيب انضمامي اين طور نيست كه آن دو موجود بر اثراين تركيب به عالم هستي باريابند؛ بلكه آن دو، هستي مستقل ازيكديگر دارند و ما فقط با يك تركيب ميان آن دو پيوند حاصل كرده ايم . اما در تركيب اتحادي مانند روح و بدن آن دو به حدي با هم يگانه گشته اند كه بر يك وجود موجودند واين طور نيست كه نخست بدني موجود شود و آن گاه روحي جدا از آن و سپس ما اين دو را به هم پيوند زده و تركيب كنيم ، بلكه با وجود انسان روح و بدن موجودمي شوند و اصلاً در پرتو اين تركيب است كه آن دو به عالم هستي قدم مي گذارند .سوم : در تركيب اتحادي بايد دو موجودي كه به يك وجودموجود مي شوند، داراي مرتبه يكساني باشند؛ يعني ، اگر يكي درمرتبه قوه و استعداد محض بود و يكي در مرتبه فعليت ، نمي توان اين دو را با يكديگر متحد ساخت ؛ چرا كه اين دو بر اثر تركيب يكي مي شوند و اين يگانگي در حدي است كه به يك وجود موجودند ونمي توان موجودي را - كه در مرتبه قوه بوده وجودش ضعيف تر ازفعليت و پايين تر از آن است - با مرتبه فعليت - كه وجودش قوي وبالاتر است - با هم تركيب اتحادي يابند .نمي توان مرتبه پايين درعين پايين بودن بر اثر تركيب به مرتبه بالا ارتقا يابد؛ چنان كه مرتبه بالانيز - در عين بالا بودن - نمي تواند بر اثر تركيب به مرتبه پايين تنزل كند .از اين رو تركيب اتحادي يك موجود بالقوه با يك موجود بالفعل محال است . چهارم : همه عالم هستي در حركت مي باشد؛ يعني ، هرموجودي در مسير خاص خود و براساس قوانين حساب شده پيوسته در حركت است و در اين حركت رو به كمال متناسب با خود دارد؛مثلاً دانه گندمي كه روي زمين قرار گرفته و با شرايط مساعدي شكافته شده و به تدريج مي رويد، بي شك متوجه آخرين مرحله بوته گندمي است كه رشد خود را تكميل كرده ، سنبل داده و دانه هاي زيادي به بارمي آورد .هسته ميوه اي كه در درون خاك پنهان شده و سپس پوست خود را شكافته و نوك سبزي بيرون مي دهد، از همان مراحل آغازين آهنگ رسيدن به درجه كمال و برومندي دارد كه درختي پر از ميوه خواهد شد .به هر حال دستگاه آفرينش ، هرگز از پيش خود ( حركت رو به كمال مقصود ) دست نكشيده و به كار خود ادامه مي دهد وكاروان هستي را پيوسته به سوي مقاصد ويژه خودشان هدايت مي كند .روح و بدن نيز از اين حقيقت و قانون هستي مستثنانمي باشند .اين دو نيز مانند ساير موجودات ديگر، پيوسته در حال حركت بوده و در اين حركت خود نيز رو به كمال متناسب با خوددارند .پنجم : حركت ، خروج حركت كننده از قوه به فعليت ، از نقص به كمال و از فقدان به سمت وجدان است ؛ يعني ، متحرك در طي حركت در مسير خود، از قوه به فعليت و از نداري به دارايي مي رسد.بر اين اساس روح و بدن در حركت خود، يك سلسله نقصان ها،نداري ها و قوه ها را پشت سر گذاشته و واجد كمالات دارايي وفعليت مي شود .ششم : در هر حركتي اگر موجودي از قوه به فعليت برسد، محال است كه موجود به فعليت رسيده دوباره به قوه برگردد؛زيرا حركت هميشه از نقص به كمال ، از فقدان به سمت وجدان و ازنداري به سوي دارايي است . از اين رو امكان ندارد موجودي كه به فعليت رسيده ، دوباره به سمت قوه برگردد؛ مثلاً بدن يك حيوان پس از كامل شدنش ، ديگر به حالت نطفه بودن باز نمي گردد؛ چرا كه اين خلاف قانون حركت است . با توجه به اصول شش گانه ياد شده مي گوييم : اگر روح پس از مفارقت از بدن مادي به بدن مادي ديگرتعلق بگيرد، محال پيش مي آيد؛ چرا كه اگر نفس و روح پس ازمفارقت از بدن ، بخواهد به بدن ديگري در مرتبه جنيني و مثل آن تعلق بگيرد، از آن جا كه روح در بدن مادي اول مسير تكاملي خود رادر حد عالم مادي طي نموده و برخي از مراتب نقصان و فقدان راپشت سر گذاشته و به فعليت هايي رسيده است ، بايد با بدن ماديي متحد گردد كه هنوز در مراحل اوليه حركت بوده و نسبت به روحتكامل يافته در حد قوه و نقصان اوليه خود مي باشد و اين محال است ؛ زيرا از آن جا كه روح و بدن ، تركيبي اتحادي داشته و به يك وجود موجودند، نمي توان ميان دو موجودي كه يكي بالقوه و ديگري بالفعل و يكي ناقص و ديگري كامل است ، تركيب اتحادي ايجادكرد.از اين رو، روح تكامل يافته نمي تواند با بدن غيركامل متحد گردد.اگر بگوييد روح پس از مفارقت از بدن اول ، تنزل كرده تا بتواند با بدن ديگري اتحاد يابد مي گوييم : بر طبق اصل ششم ، محال است كه موجود به فعليت رسيده ، دوباره به قوه برگردد و اين خلاف حقيقت حركت است . روح پس از مفارقت از بدن مادي ( مرگ ) با بدن مثالي متحد گشته ودر عالم برزخ نيز به حركت خود ادامه مي دهد .بدن مادي نيز در اين دنيا پس از مرگ ، در مسير خاصي افتاده و به حركت خود ادامه مي دهد تا بر اثر تغيير و تحولات لازم ، قابليت اتحاد دوباره با روح را در عالم آخرت و قيامت پيدا نمايد، ( الاسفار الاربعه ،منشورات مصطفوي ، ج 9، ص 1 - 4 ) . آيات و روايات نيز تسلسل روح يا تناسخ ملكي را امري باطل مي دانند .مضمون آيات و روايات حكايتگر تداوم حركت روح در عوالم پس از مرگ است ؛ نه عود وبرگشت آن به عالم مادي . اما تعلق روح به بدن آخرتي يا ظهور روحدر عوالم ديگر، در حالت هاي مختلف نيز مورد تاييد آيات و روايات مي باشد كه بايد در مبحث معاد به بررسي آن پرداخت . به هر حال اميدواريم كه با توجه و دقت در مطالب ياد شده ، شعاع كوتاهي از اين موضوع را براي شما باز كرده و افق هاي تاريك آن را روشن كرده باشيم . در صورت ابهام در برخي موارد، در مكاتبات بعدي مي توان به صورت تفصيلي تر اين موضوع را دنبال كرد .در باب تحول روح وبدن در بازگشت به سوي خداوند و ورود به عالم برزخ و قيامت رجوع کنيد به : 1- معاد، ج 1 و 2 محمد شجاعي 2- بازگشت هستي محمد شجاعي 3- عروج روح محمد شجاعي ج ;

------------------------------------
مؤسسه اطلاع رساني تبيان
------------------------------------

تهیه شده از نرم افزار پرس و جو .
لینک مرجع