۲۴-۵-۱۳۹۲, ۱۲:۱۹ صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت اول این مطلب .
2 شبهه ی بسیار مهم در زمینه ی شناخت:
قبل بیان این دو شبهه خواهشی داشته باشم که مطالعاتتون در زمینه ی عقائد را زیاد کنید و اگر تا به حال مطالعه نداشته اید در این زمینه به عنوان یک جوان مسلمانی که در این دنیای پر شبهه زندگی میکند حتما در این زمینه شروع به مطالعه کنید و در مقابل شبهات گوناگون برای خود سپر بسازید.
شبهه ی اول : آیا دین با علم تضاد دارد؟ و آیا درخت ممنوعه که حضرت آدم از آن خورد درخت دانش و معرفت بود؟ شهید مطهری بسیار زیبا در این زمینه در کتاب شناخت بحث کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) شهید پس از اینکه می گوید که ایدئولوژی ریشه در جهان بینی دارد و جهان بینی ریشه در شناخت دارد . بحثی سر امکان شناخت می کند که آیا می شود شناخت پیدا کرد آیا امکانش هست؟ بعد به نظر قرآن می پردازد و شهید می فرمایند که : مسئله ی جایز و ناجایز بودن مسئله ی شناخت را نیز باید در قرآن ببینیم که چگونه است؟ یعنی دو مسئله است : یکی امکان شناخت و دیگری جایز و ناجایز بودن شناخت . بعد به داستان حضرت آدم اشاره می کنند و اختلافی که این داستان در قرآن با همین داستان در تورات دارد . شهید اشاره ای هم دارد که وقتی نقل تورات و قرآن فرق داشت ما نظر قرآن را می گیریم و برای ما تردیدی نیست که بیان تورات تحریف شده است در این داستان معروف همه میدانیم که یک شجره ی ممنوعه بود و حضرت آدم علیه السلام از میوه ی آن خورد . اما بحث جالبی که شهید دارد اینست که این درخت چه نوع درختی است ؟ (لطفا دقت شود که یک وقت گول فیلم های منحرف در این زمینه را نخوریم امثال فیلم های هالیوودی) . در تورات اینگونه است که این درخت ، درختی است که کمال است برای انسان ، تورات این گونه می گوید که دو کمال برای آدم وجود داشت و خدا می خواست آن دو کمال را از او دریغ کند : یکی کمال معرفت و دیگری کمال جاودانه بودن .خدا نمی خواست این دو را به آدم بدهد. آدم از درخت شناخت خورد و وقتی خورد ، چشمش باز شد و فهمید که خوب چیست و بد چیست ، خدا به فرشتگان گفت : دیدید! ما نمیخواستیم او از شجره ی معرفت و شناخت بهره مند شود اما خورد و چشمش باز شد ، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست ، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم .) به قول شهید که : ( این فکر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد . گفتند پس بین معرفت و دین تضاد است . (تضاد بین علم و دین ) یعنی یا باید امر خدا را پذیرفت و یا باید معرفت داشت. کم کم مثل هایی در اروپا رایج شد که می گفت انسان اگر سقراطی باشد مفلوک و گرسنه ، بهتر از اینست که خوکی باشد برده . یا مثلا : من جهنم با چشم باز را ترجیح می دهم بر بهشت با چشم بسته . این است که شما می بینید یک مساله ی فوق العاده مهم ، مسئله ی تضاد علم و دین است (گردآوری : انجمن ناجی) و اما این داستان در قرآن: اما قرآن چنین حرفی را نمیزند قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن را بعد از داستان : ( » وعلم الآدم الاسماءَ کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال أنبئونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین « - بقره آیه ی 31 – لطفا برای ترجمه خودتون به قرآن رجوع کنید) ذکر کرده است، یعنی آدم پیش از آنکه به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه ی حقایق عالم را آموخته بود ، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ای در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد ، آدم بود که رفت به بهشت . چون میدانست آدم از این جهت بیرون کردند که از آدمیت خارج شد ، و با آن همه علم و معرفت اسیر هوی و هوسش شد ، اسیر یک حرص شد ، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند این جا جای آدم است . آدم ناآدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود ، به لوازم شناسایی خود عمل نکرد . شناخت ، جهان بینی میدهد، جهان بینی ایدئولوژی میدهد ، و ایدئولوژی عمل میخواهد.
قسمت اول این مطلب .
2 شبهه ی بسیار مهم در زمینه ی شناخت:
قبل بیان این دو شبهه خواهشی داشته باشم که مطالعاتتون در زمینه ی عقائد را زیاد کنید و اگر تا به حال مطالعه نداشته اید در این زمینه به عنوان یک جوان مسلمانی که در این دنیای پر شبهه زندگی میکند حتما در این زمینه شروع به مطالعه کنید و در مقابل شبهات گوناگون برای خود سپر بسازید.
شبهه ی اول : آیا دین با علم تضاد دارد؟ و آیا درخت ممنوعه که حضرت آدم از آن خورد درخت دانش و معرفت بود؟ شهید مطهری بسیار زیبا در این زمینه در کتاب شناخت بحث کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) شهید پس از اینکه می گوید که ایدئولوژی ریشه در جهان بینی دارد و جهان بینی ریشه در شناخت دارد . بحثی سر امکان شناخت می کند که آیا می شود شناخت پیدا کرد آیا امکانش هست؟ بعد به نظر قرآن می پردازد و شهید می فرمایند که : مسئله ی جایز و ناجایز بودن مسئله ی شناخت را نیز باید در قرآن ببینیم که چگونه است؟ یعنی دو مسئله است : یکی امکان شناخت و دیگری جایز و ناجایز بودن شناخت . بعد به داستان حضرت آدم اشاره می کنند و اختلافی که این داستان در قرآن با همین داستان در تورات دارد . شهید اشاره ای هم دارد که وقتی نقل تورات و قرآن فرق داشت ما نظر قرآن را می گیریم و برای ما تردیدی نیست که بیان تورات تحریف شده است در این داستان معروف همه میدانیم که یک شجره ی ممنوعه بود و حضرت آدم علیه السلام از میوه ی آن خورد . اما بحث جالبی که شهید دارد اینست که این درخت چه نوع درختی است ؟ (لطفا دقت شود که یک وقت گول فیلم های منحرف در این زمینه را نخوریم امثال فیلم های هالیوودی) . در تورات اینگونه است که این درخت ، درختی است که کمال است برای انسان ، تورات این گونه می گوید که دو کمال برای آدم وجود داشت و خدا می خواست آن دو کمال را از او دریغ کند : یکی کمال معرفت و دیگری کمال جاودانه بودن .خدا نمی خواست این دو را به آدم بدهد. آدم از درخت شناخت خورد و وقتی خورد ، چشمش باز شد و فهمید که خوب چیست و بد چیست ، خدا به فرشتگان گفت : دیدید! ما نمیخواستیم او از شجره ی معرفت و شناخت بهره مند شود اما خورد و چشمش باز شد ، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست ، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم .) به قول شهید که : ( این فکر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد . گفتند پس بین معرفت و دین تضاد است . (تضاد بین علم و دین ) یعنی یا باید امر خدا را پذیرفت و یا باید معرفت داشت. کم کم مثل هایی در اروپا رایج شد که می گفت انسان اگر سقراطی باشد مفلوک و گرسنه ، بهتر از اینست که خوکی باشد برده . یا مثلا : من جهنم با چشم باز را ترجیح می دهم بر بهشت با چشم بسته . این است که شما می بینید یک مساله ی فوق العاده مهم ، مسئله ی تضاد علم و دین است (گردآوری : انجمن ناجی) و اما این داستان در قرآن: اما قرآن چنین حرفی را نمیزند قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن را بعد از داستان : ( » وعلم الآدم الاسماءَ کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال أنبئونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین « - بقره آیه ی 31 – لطفا برای ترجمه خودتون به قرآن رجوع کنید) ذکر کرده است، یعنی آدم پیش از آنکه به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه ی حقایق عالم را آموخته بود ، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ای در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد ، آدم بود که رفت به بهشت . چون میدانست آدم از این جهت بیرون کردند که از آدمیت خارج شد ، و با آن همه علم و معرفت اسیر هوی و هوسش شد ، اسیر یک حرص شد ، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند این جا جای آدم است . آدم ناآدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود ، به لوازم شناسایی خود عمل نکرد . شناخت ، جهان بینی میدهد، جهان بینی ایدئولوژی میدهد ، و ایدئولوژی عمل میخواهد.