۱۷-۵-۱۳۹۲, ۰۳:۴۶ عصر
دوستی پرسید: چرا مینویسی؟ با اینکار وقتت را تلف میکنی و از حالت لذت نمیبری!
این متن را نوشتم در جواب سوالش..
باز هم باران می بارد...
باران وازه ها بر ذهن شاعر من...!
نمیدانم چه حکمتی دارند این واژه های احساسی که در اوج خستگی خواب را از چشمانم می زدایند و مرا به سمت قلم می کشانند، به سمت نوشتن...
مینویسم و روحم را در نوشته هایم میگنجانم تا با خواندنشان احساساتم را زنده کنم...
مینویسم تا بدانم که بودم و که هستم؟
تا فراموش نکنم بودنم را...
« مینویسم تا بدانم زندگی هست هنوز
جاری مثل رود
کوتاه مثل خواب
سخت مثل کوه
زندگی با همه ی بودن خود، هست هنوز
زندگی در طپش یک شعر است (گردآوری : انجمن ناجی)..»
1392.5.14
این متن را نوشتم در جواب سوالش..
باز هم باران می بارد...
باران وازه ها بر ذهن شاعر من...!
نمیدانم چه حکمتی دارند این واژه های احساسی که در اوج خستگی خواب را از چشمانم می زدایند و مرا به سمت قلم می کشانند، به سمت نوشتن...
مینویسم و روحم را در نوشته هایم میگنجانم تا با خواندنشان احساساتم را زنده کنم...
مینویسم تا بدانم که بودم و که هستم؟
تا فراموش نکنم بودنم را...
« مینویسم تا بدانم زندگی هست هنوز
جاری مثل رود
کوتاه مثل خواب
سخت مثل کوه
زندگی با همه ی بودن خود، هست هنوز
زندگی در طپش یک شعر است (گردآوری : انجمن ناجی)..»
1392.5.14