انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: سایه ها
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.


سايه ها
در سکوت دلنشین نیمه شب
می گذشتیم از میان کوچه ها
راز گویان ‌‌هردو غمگین هردو شاد
هردو بودیم از همه عالم جدا
تکیه بر بازوی من می دارد گرم
شعله ور از سوز خواهش ها تنش
لرزشی بر جان من می ریخت نرم
ناز آن بازو به بازو رفتنش
در نگاهش با همه پرهیز و شرم
برق می زد آرزویی دلنشین
در دل من با همه افسردگی
موج می زد اشتیاقی آتشین
زیر نور ماه دور از چشم غیر
چشمها بر یکدگر می دوختیم
هر نفس صد راز می گفتیم و باز
در تب ناگفته ها می سوختیم
نسترن ها از سر دیوارها
سر کشیدند از صدای پای ما
ماه می پاییدمان از روی بام
عشق می جوشید در رگهای ما
سایه هامان مهربانتر بی دریغ
یکدگر را تنگ در بر داشتند
باز هنگام جدایی در رسید
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لب ها گریخت
اشکها بر روی رویا ها نشست
چشم جان من بناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر بزیر انداختند!
ماه را ابری بکام خود کشید
تشنه. تنها. خسته جان. آشفته حال
در دل شب می سپردم راه خویش
تا بگریم در غمش دیوانه وار
خلوتی می خواستم دلخواه خویش.
لینک مرجع