انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: شعر
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
به چشمانت بياموز هر کس ارزش ديدن ندارد
به دستانت بياموز که هر گل ارزش چيدن ندارد
به قلبت هم بياموز که هر کس کنج آن جايي ندارد

ميکشمت اگه يه روز با غريبه ببينمت
گل مني نميزارم دست ديگه بچينتد
گولم زدي اما بدون يه روز سراغ تو ميام
با خنجري تشنه واسه سينه داغ تو ميام
ميميرمو ميسوزم از اين حيلو و نيرنگ تو
مگه چه کردم با دلت عمري بودم تو چنگ تو
قانون تو تو عاشقي هوسه
مي کشمت دستم بهت برسه
دو ته سيگار مونده رو ميز يه ماتيکي يکي تميز
گفتي به من تنها بودي کي بوده پس اينجا عزيز
واي که دلم داره ديگه دغ ميکنه پر ميزنه
شب خوشيت تموم ميشه صبح منم سر ميزنه
نفس نفس ميزنم و از دور تماشات مي کنم
رفتي با اون مرد غريب نديدي نگات ميکنم
قانون تو تو عاشقي هوسه
مي کشمت دستم بهت برسه

رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را مزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را مزن
گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را مزن
آرزو داري ديگر بر نگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را مزن
دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آساني است حرفش را مزن
خورده بودي سوگند روزي عهد مارا بشكني
اين شكستن نامسلماني است حرفش را مزن
.............................................................
صداي بوي گلي پيچيد ميان خنده ي زيبا يت
هزارپنجره شد بيداربه سمت روشن شب هايت
زموج خيز تگاهت تا فلات کوه غرور امروز
رسيده ام به " نمي دانم کجاي " وسعت دنيا يت
بيا و گريه کن آخر تا رها شوي به خدا عمري ست
طنين هق هق سازي پير نشسته خسته در آوا يت
و آمدم که ببويم رد سبز گام تورا شايد
مرابه رقص درآوردآي...طنين تق تق پاها يت
نشسته ام چه شکسته باز ... به استغاثه ي چشما نت
کوير تف زده اي هستم که دل سپرده به دريا يت
هزار پنجره شد بيدار با قدم زدنت در باغ
صداي بوي گتي پيچيد ميان خنده ي زيبا يت

گلي از شاخه اگر مي چينيم
برگ برگش نکنيم
و به بادش ندهيم
لااقل لاي کتاب دلمان بگذاريم
و شبي چند از آن را
هي بخوانيم و ببوسيم و معطر بشويم
شايد از باغچه کوچک انديشه مان گل رويد ...


زندگي
چون گل سرخي است پر از برگ و پر از عطر و پر از خار
يادمان باشد اگر گل چيديم
عطر و خار و گل و برگ همه همسايه ديوار به ديوار همند
.............................................................
يادم مي آيد يکبار از خدا پرسيدم :
خداي من , تو که سينه اي به اين بزرگي دادي به آدم
تو که از هر چيز خوب دو تا دادي براي تنش
چرا توي سينه يک دل کاشتي
و آنطرفش را گذاشتي خالي و سوت کور؟
خدا تاملي کرد و توي گوشم زمزمه کرد :
اگر جايي خالي باشد از چيزي , حکمتي دارد
اين خلاء , سينه جا دارد براي دو تا دل قبول
آفريدمت براي جستجو !!!!
همه چيز را سر جاي خودش گذاشتم دانه به دانه
يک جاي خالي اش را هم تو پر کن
از هر چه خواستي , خواستي يک دل ديگر , خواستي چيزهاي ديگر

همه مال دنيا را داده ام تا روياي ترا داشته باشم
مادرم که مرد ؟معصوميتم را با خود برد
آيا باران امشب خواهد باريد ؟
ترا به خدا ! محض رضاي خدا !
به من بگوئيد کودکي ام کجاست ؟
آخر در کجا بود که جا گذاشتمش ؟
فکر کنم آخرين ايستگاه ترن که پياده شدم
در شلوغي مترو گمش کردم
شايد هم از جيب ام زدند
نمي دانم گناه کسي را نمي توانم بشورم
ملحفه سپيد معصوميتم چرکين شده
هنچ دستي سپيدش نمي کند .

من خواستم که يار تو باشم ، خدا نخواست
هر لحظه در کنار تو باشم ، خدا نخواست
مي خواستم بهانه ي آرامشت شوم
هر روز بي قرار تو باشم ، خدا نخواست
خورشيد دستهاي مرا خوب حس کني
يک عمر نو بهار تو باشم ، خدا نخواست
حتي مرا اگر که نخواهي کنار خود
آواره ي ديار تو باشم ، خدا نخواست
هر شب براي بوسه زدن بر مسير تو
شبگرد کوچه سار تو باشم ، خدا نخواست
گفتم کنار جاده بمانم که بعد تو
تنديس انتظار تو باشم ، خدا نخواست (گردآوری :‌ انجمن ناجی)
.............................................................
بنويس از سرخط:بنويس که دلت ديگه به ياد اون نيست بنويس که بدونه: وقتي نباشه قلبت از غصه خون نيست اونکه گذاشتو رفت: يه روز سرش به سنگ ميخوره برميگرده ديگه صداش نکن: بذار خودش بياد دنبالت بگرده ديگه گريه نکن: آخه اشک تو باعث شادي اونه ديگه به پاش نسوز: آخه اون واسه تو ديگه دل نميسوزونه اگه ميخواست ميموند: حالا که رفتو غصش رفته ز يادم اگه پيشم ميموند: ديگه جز اون به هيشکي دل نميدادم

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

گفتي چشمها را بايد شست ! شستم ولي..... گفتي جور ديگر بايد ديد! ديدم ولي..... گفتي
زير باران بايد رفت رفتم ولي او نه چشم هاي خيس و شسته ام را نه نگاه ديگرم را هيچکدام را نديد فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت : ديوانه ي باران نديده
.............................................................
از کسي که دوستش داري ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشي و از کسي هم که دوستت داره بي تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد

اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه اگر ميدانستي که چقدر دوستت دارم هيچ گاه براي امدنت باران را بهانه نمي کردي رنگين کمان من


در اين دنيا تك و تنها شدم من بيا نگاهي در دل صحرا شدم من چو مجنوني كه از
مردم گريزم شتابان در پي ليلا شدم من چه بي سحر چه بي اثرمي گريم به ناكامي چرارسوا شدم من چرا عاشق چرا شيدا شدم من

وحشت از عشق که نه، ترس ما فاصله هاست
وحشت از قصه که نه، ترس ما خاتمه هاست ترس بيهوده نداريم
صحبت از خاطره هاست صحبت از کشتن نا خواسته عاطفه هاست
کوله باري است پر از هيچ
که بر شانه ماست گله از دست کسي نيست
مقصر دل ديوونه ماست
درد ما مرگ تفاهم
غم ما کوچ محبت غم ما از بي کسي مردنه
عااااااااالی بود.
ممنون.
لینک مرجع