۳-۸-۱۳۹۳, ۱۱:۴۹ عصر
مشک را پر آب کرد ؛ از خوشحالی حتی حواسش نبود که دستانش را بریده اند !
بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که فرصت نکرد سراغی بگیرد از
بازوانش !
وقتی که برادرش حسین (ع) آمد بالای سرش ؛ تا می خواست مانند همیشه دست به
سینه سلام دهد ، تازه فهمید که دستانش نیستند …
انجمن ناجی