انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: خدایا چه غریبانه هستم....
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
خدایا چه غریبانه هستم....
 
روح و روان چه تازه می شود وقتی در ارتفاع هستی انجا که با تمام وجود پرنده بودن
را حس میکنی. سکوت وارامش و رها شدن را و حس تهی شدن از تمامی انچه تو را اسیر کرده . نه بغض ، نه اشکی و نه صدای شکستنی می اید .انجا که حتی مرگ هم وسعت زجر صبوری ات را نمی داندو نمی فهمد و خود می دانی و بس.
انجا که صداقت خود بودن را با تمام احساس به خورشید یادگاری می دهی و خود می دانی عمق این صداقت را.
انجا که کوه تکیه گاه توست و چه احساس ارامش می کنی از این تکیه گاه ، پشتوانه ایی بی ادعا و خالی از هر توقع که با سکوت وابهت به فلک کشیده اش تو را به عمق خلقت خداوند می برد .چه تکیه گاهی چه تکیه گاهی؛ انچه که در زمین کیمیاست
....!!
خدایا چه غریبانه هستم وقتی در روی زمین جای پاهایم را می بینم ردی که هرگز با ان انس نگرفتم پس چرا اینجا ردی از من باقی نمی ماند پاهایم کجا هستند.....؟! خدایا من این را نمی خواهم ؛ می خواهم زجه بزنم و فریاد بزنم من این را نمی خواهم ، نمی خواهم!
به زمین می ایم رودخانه پرتلاطم مغرور وطغیانگر به استقبالم می اید میدانم میخواهد مرا ببلعد راه گریزی نیست باید سفر کرد پا به دورنش میگذارم با تمام وجود جسمم را می فشارد فشارش تا مغز استخانم رخنه می کند به پشت سر نگاه می کنم سکوت و ارامش کوه مرا امیدوار می کند . امید مرا یاری می کند از ان می گذرم اما دیگر نای رفتن ندارم پاهایم مرا نمی کشیدند و از زمین کنده نمی شدندنفس در سینه حبس شده بود. موهایم به هر سو پریشان شدند می دانستم این باد است مرا به مبارزه می خواند نگاهم دیگر سویی نداشت خورشید هم رفته بود ...............!
ناگاه صدایی شنیدم .....
نفس ها به شمارش افتادند.به پشت سر نگاه کردم صدای لبخند! . اه این کوه ست که لبخند می زند لبخند . لبخند ....
و این تنها یادگاری از او بود؛ یادگاری که تا ابد در قلبم خواهد ماند
نمی دانم چرا هر زمان نامی از عشق برده می شود همه چشمها به سمت زمینی بودن ان دوخته می شود . اری قبول دارم انسان و زمینی ست اما نباید فراموش کرد انسان روح دمیده خداوند است پس می تواند اسمانی باشد اگر خود بخواهدو اما .......
کلمه عشق مفهومش بس فراتر از ذهن بشر است چرا عشق ذره ای از نام خداست
پس در صبحت از ان باید بسی محتاط حرف زد .نمی دانم تا چه اندازه مفهوم این کلمه مقدس را درک و فهمیده ام و با روحم اجین شده . اما می دانم که انسان از بدر تولد با روح دمیده خداوند که همان عشق است پا به عرصه این دنیا شلوغ و بی رحم می گذارد دنیایی که نه می بیند و نه حس می کند و نه می شنود دنیای بس وهم انگیز......
انسان رشد می کند و این موجود مقدس نیز رشد می کند و این انسان است که ان را به کمال می رساند و یا به قعر سقوط !
انسان محکوم به عاشق بودن است او عاشق است خواه وناخواه خواسته و ناخواسته و خداوند معشوق ، صفتی که مختص دات پرورگار است و انسان از ان بی بهر. آن رگ مبتلایی که بین دو انسان رخ می دهد محبت است که نهایت ان دوست داشتن ست اری کلمه ی که بارها بارها از ان به سادگی به اسانی یک آب خوردن چون رهگذرایی گذشته ایم. پس محبت و دوست داشتن را عشق زمینی می نامیم زمین نامی که فانی ست اه که عشق ان نیز فانی ست چرا که با عشق قویتری که وجود دارد و یا شاید به وجود ایدعشق ات کمرنک کمرنگتر خواهد شد تا انجه که تا ابد به باد فراموشی سپرده می شود......و تا ابد فراموش خواهی شد!
در این که ایا عشق به سراغ انسان می اید یا انسان به سراغ ان بحثی نمی کنم اما همین قدر می دانم انسان و عشق محکوم به با هم بودن اند.
اری این است داستان عشق باران روشن.
 
 
گوشه اتاق همراه با تنهایی که نام دوست را یدک میکشد، نشسته ام. کاش می توانستم به او بگویم : گلیم ات را از آب بکش، وگرنه سرنگون در دریای زندگی می شوی
اینها را به خود می گویم . دچار دوگانگی شده ام . احساس می کنم دارم به خود ظلم می کنم بی انکه ظلمی کرده باشم و شاید به دیگران ظلم می کنم
نمی دانم .ایا به راستی ظلم می کنم؟!
هر روز صفحه ی از دفتر زندگی ام ورق میخورد بارش باران را می بینم و سکوتش را حس می کنم و در خود شکستنش را می شنوم و با این حال نمی دانم در کجا هستم به راستی به کجا رسیده ام؟!
بین یک سلام و خداحافظی چقدر فاصله هست خدایا کمکم کن فرصت ماندن ندارم
عمر می گذرد چون باد . خدایا به کجا رسیده ام تا مقصد نهایی چقدر راه در پیش است . ایا هم سفری هست؟؟!
سلام یا خداحافظی انتخاب با کی ست؟؟
 
خدایا خسته ام انقدر خسته که گویی دیگر توانی برایم باقی نمانده............. کاش.................!؟
...............
Heart انجمن ناجی Heart

 
لینک مرجع