انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: دلم برا خدا سوخت
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
داداشم تازه نامزد کرده یه روز سراسمیه اومد تو اتاقم و گفت: - آبجی جون! این لباس بهم میاد؟گفتم: آره! خوبهیه نگاهی به سر و وضعش کرد و گفت:- نه! خودم به دلم نمی شینهرفت بیرون و دوباره اومد- این یکی چی؟ بهتر نیست؟با لحن خاصی بهش گفتم:+ اینم خوبه! خوشتیپی باباانگار خودشم کلافه شده باشه ، گفت:- آخه می ترسم خوشش نیادگفتم:کی خوشش نیاد؟گفت: سارا دیگه ! امروز باهاش قرار دارم. می خوایم بریم رستورانسارا نامزدش بود. تازه فهمیدم چرا اینقدر جلز و ولز می کنهخلاصه با بدبختی یه لباس پوشیدبعد موهاش رو سشوار کردادکلن زدهزار بار رفت جلو آینه و به خودش نگاه کرد که مبادا موهاش کمی جابجا شده باشهیا خط اتوی لباسش بهم ریخته باشههر چند دقیقه یه بار هم به ساعتش نگاه می کرد و می گفت: آخ ... آخ دیر شدخلاصه ساعت ده صبح خدافظی کرد که برهگفتم: داداش! مگه نمی خواین ناهار رستوران باشین؟ چرا اینقدر زود میری؟گفت: اتفاقا ساعت دوازده قرار دارمگفتم: وا! دو ساعت مونده ، یعنی رستورانش اینقدر دوره؟گفت: نه اتفاقا! یک ساعته میرسمگفتم : پس چرا الان می خوای بری؟گفت: آدمیه دیگه ! یهو دیدی ماشینم خراب شد ، یا اتفاقی افتاد ، نمی خوام دیر برسم. زودتر برم بهترهبا عجله و نفس نفس زنان کفشاش و پوشید که برهگفتم : بابا چه خبرته! چرا اینقدر هیجان داری حالا؟گفت: دارم میرم پیش عشقما ! توی پوست خودم نمی گنجم ! کاش زودتر این دو ساعت بگذره ، کنارش بشینم و حرف بزنم.گفتم: غصه نخور! دو ساعت دیگه به آرزوت میرسی!گفت: تو دل من نیستی که ! برا من یه عمر می گذره این دو ساعت! تازه وقتی هم وقت قرار می رسه مث باد می گذره... خلاصه داداشم رفتاونقدر هیجان داشت که چند ساعتی ذهنم رو مشغول خودش کرد
  
داشتم با خودم فکر می کردم که دیدم صدای اذان میاد
تا صدای اذان رو شنیدم دلم گرفت
یعنی دلم برا خدا سوخت
گفتم ما آدما برا معشوقه زمینی مون اینقدر به خودمون می رسیم ، دل تو دلمون نیست که وقت قرارمون برسه و بریم کنارش
اما معشوق آسمونی مون روزی چند بار ما رو به حرف زدن با خودش دعوت می کنه
بعضی ها که با گستاخی اصلا دعوتش رو نمی پذیرن
بعضی ها بی حال باهاش حرف میزنن
بعضی ها....
با خودم گفتم: اگه دادشم نمی رفت سر قرار چی میشد؟ دعواشون میشد؟ جدا میشدن؟
خب طبیعی بود بینشون شکرآب بشه یا دلخوری پیش بیاد...
اما خدا جون ! تو گفتی من عاشق بنده هامم. حتی اونایی که هنوز دعوتم رو قبول نکردن هم با آغوش باز می پذیرمشون
خدای خوبم تو گفتی: من چشم انتظارم که بنده هام بیان سراغم. حتی اگه یه عمر بهم دهن کجی کرده باشن
دلم برا غریبی ات سوخت خدا! هم برا اینکه من و امثال من با بی ذوقی و بی میلی میایم باهات حرف می زنیم
هم به خاطر دهن کجی بعضی ها که اصلا نمیخان دعوتت رو بشنون
کاش یه بار هم که شده با همون هیجانی بیایم سراغت که داداشم برا دیدم معشوق زمینی اش داشت
کاش...

Heart انجمن ناجی Heart

 
لینک مرجع