انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: مرد روشن دل
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
روز اول بهار مرد روشن دلي (نابينا) روی پله‌های ساختمانی نشسته بود. اون کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود، روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود... او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون این که از مرد نابينا اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و چيزي دیگری روی آن نوشت و تابلو را سرجايش گذاشت سپس آنجا را ترک کرد. عصر همان روز روزنامه نگار پس از برگشت از كار روزانه متوجه شد که کلاه مرد نابينا پر از سکه و اسکناس شده است (گردآوری :‌ انجمن ناجی) خوشحال شد مرد از صدای قدمهایش او را شناخت پرسيد آيا شما صبح چيزي روي تابلوي من نوشته بودي؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم پس لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم !!!!!
[تصویر:  2e27_najiforum_ir_193331uol2asze0g.gif]
 
بهترین ها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است (گردآوری :‌ انجمن ناجی) حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید
 
[تصویر:  2e27_najiforum_ir_0e88879cc287f65e777d1faf773f9d7c.gif]

 
لینک مرجع