۱۰-۳-۱۳۹۳, ۱۰:۰۸ عصر
نترس تو گناه کن بامن!
شبی عارفی با خداوند مناجات می کرد و مشغول نماز و عبادت بود.
هاتفی خبر دادش که آهای شیخ خواهی آنچه از تو میدانیم به خلائق گوییم تا سنگسارت
کنند؟
کنند؟
شیخ بگفت :
” خدایا خواهی آنچه از کرم تو می بینم و از مهربانیت میدانم با خلق گویم تا دگر کسی تو
را سجود نکند؟”
را سجود نکند؟”
ندا آمد که : ” نه از ما ؛ نه از تو!”
زاهـد به کـرم، تو را چو ما نـشـناسـد ........ بیـگـانه تـــو راچـو آشــنا نـشـناســد
گـفتی کـه گـنه کـنی به دوزخ برمـت ......... این را به کسی گو که تو را نشناسد
(دیوان ابوسعید)