۱-۳-۱۳۹۳, ۰۱:۰۲ صبح
آدینۀ دیگری رفت و باز هم سهم من از تو چشم به راهی بود و سخنم با تو از پایان جدایی.
هر غروب آدینه مهر سکوت بر لب می نهم و پرندۀ دل بی قرارم را با نغمه سرایی برای تو
راهی وادی آرامش می کنم.
هر غروب آدینه من می مانم و دل سوخته ام که سراغ تو را می گیرد تا از بار اندوهش بکاهد،
تا بار غربتش را با تو در میان بگذارد و از سنگینیش بکاهد اما تو عاشقی را خوب به دلم
آموخته ای و با درد فراق خوب دلم را سوزانده ای آنچنان که نمی تواند از اندوهش بگوید
و از غربتش، که می خواهد تو از غربتت بگویی و او بگرید، تو از اندوهت بگویی و دلم
همدرد لحظه های پر اندوهت باشد.
دلم عاشقی را خوب آموخته است اما تو انگار مهربان تری و عاشق تر.
تو انگار خوب تری و عزیزتر. از دردهایت نمی گویی که می دانی تاب و تحمل دردهای اندک
خود را ندارم تا چه رسد که همدرد اندوه تو باشم. پس چراغ صبر را در دلم روشن می کنی
و عطر امید را در سرایم می پراکنی تا بتوانم آدینه های دیگر هم انتظار را پیشۀ دل سوخته ام
گردانم و چشم به راه آمدنت بمانم، تا به خیال خود بتوانم عاشقت بمانم.
"اللهم عجل لولیک الفرج "