انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: مـ ـا نـسـلـی هـسـتـیـم
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
مـ ـا نـسـلـی هـسـتـیـم


کـه مـهـم تـریـن حـرفـای خـود را نـگـفـتـیـم و نـوشـتـیـم


واقعی بودیم ، باورمان نکردند


مجازی شدیم ، فیلترمان کردند ،


و چه دنیای ساخته اند برای ما ، نسل سوخته...! 
[تصویر:  4aa2346dd8398372328ea07588d5b3d4-425.jpg]
 
فقط مخصوص متولدین دهه پنجاه و شست
 
[تصویر:  7-کتاب-فارسی.jpg]
دهه ی پنجاه و شصت یعنی... خاله بازی با چادرای مامانامون تو کوچه.
یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی .یعنی بوی نون پنیر و نارنگی تو کیف.
 یعنی فوتبال دستی. یعنی مانتو با اپول. یعنی توپ دولایه دونگی.
یعنی صف نون .یعنی دستای مامان و آب سرد و کهنه بچه.
یعنی بوی نم خاک بعد بارون تو کوچه خاکی. یعنی ویدئو قاچاق.
 یعنی آتاری و میکرو. قارچ خور و شورش در شهر.
یعنی سیگار زر.یعنی انباری و بوی سرکه. یعنی برنج کوپنی.
یعنی فخرفروختن با کتونی میخی. یعنی قاق بودن تو بیخ دیواری.
یعنی ته کلاس و تقسیم لواشک. یعنی سیاه چال. یعنی کارت صدآفرین.
یعنی حسرت یک دقیقه خواب بیشتر تو زمستون. یعنی ادکلن کبرا و ویوا.
یعنی لاک قرمز و قند! تلویزیون سیاه و سفید. یعنی بستنی کیم دوقلو.
یعنی آدامس خروس نشان. بوی آش و کشک تو یه روز بارونی.
یعنی کیسه و سفیدآب. یعنی علاالدین و سیب زمینی.یعنی کوبلن و کاموا.
یعنی بوی ماهی دودی. یعنی کارت بازی با دمپایی. یعنی کپسول بوتان و پرسی
.یعنی جوجه رنگی.یعنی چشم کبود و مامان دوستت دم در.
یعنی یک اتاق و 5 تا بچه..یعنی نوار کاست (گردآوری :‌ انجمن ناجی) 
سربازی پشت وانت همسایه. آلبالو خشکه رو پشت بوم.
یعنی بوی نفتالین لای رختخواب. یعنی تک درخت ته کوچه.
 یعنی خریدن لبو و لواشک از سر کوچه ی مدرسه.
یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی. پوشیدن لباس داداش بزرگه.
یعنی چکمه لاستیکی قرمز. یعنی شلوارهای وصله پینه.
یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم.یعنی بوی نم زیرزمین.
یعنی نیمکت سه نفره. یعنی چوبین و برانکا. یعنی تیله بازی.
یعنی اشکنه و خشیل. یعنی خرپلیس. قاشق زنی تو چهارشنبه سوری.

 دهه پنجاه و شصت یعنی من...یعنی تو...یعنی ما... یعنی نسل ما...نسل سوخته
خدا یه دو دقیقه میای پایین بغلم کنی با هم گریه کنیم؟
[تصویر:  1-کتاب-فارسی.jpg]
ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم
کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند
ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه
دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم
توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم
عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم
شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم
اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
[تصویر:  2-کتاب-فارسی.jpg]
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم
ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی
ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام
ما چیپس نداشتیم که بخوریم
تنها قاقالی لی مون آرد نخود چی بود با شکر
 که زبون میزدیم و میخوردیم
زمستون ها هم برف و شیره میخوردیم
فصل فصل تخمه خربزه بود
که خربزه اش را خورده بودیم و تخمه هاش سرگرمی تابستون ها بود
حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم
ما ویدیو نداشتیم
ما ماهواره نداشتیم
ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است
ما خیلی قانع بودیم به خدا
[تصویر:  8-کتاب-فارسی.jpg]
یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش زبان
زنها توی فیلمهای تلویزیون ما، توی خواب هم روسری سرشان می کردند
حتی توی کتابهای علوم ما زنها هم باحجاب بودند
ما فکر می کردیم بابا مامانهایمان، ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند
عاشق که می شدیم رویا می بافتیم، موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم
جرات نداشتیم شماره بدهیم، مبادا گوشی را بابایمان بردارند
ما خودمان خودمان را شناختیم

هیچکس یادمان نداد
[تصویر:  3-کتاب-فارسی.jpg]
و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل
نسلی که میان پدرسالاری و فرزند سالاری سوخت
نسلی که سوخت و هیچ کس اهمیت نداد
و نسلی که دارد با شبکه های ماهواره ای  و «جامعه های مجازی» و ... بزرگ می شوند
و جالب که هیچکدامشان ما را نمی شناسند و نمی فهمند

فقط محض اطلاع : ما نسل سوخته ایم و ....!!!
[تصویر:  380265-Aq4cdl9A.jpg]
 
 

 

 
لینک مرجع