انجمن علمی عمومی ناجی

نسخه‌ی کامل: بخون جالبه...
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
در زمان های قدیم هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود 

فضیلتها و تباهی ها در همه جا شناور بودند 
انها از بیکاری خسته و کسل شده بودند 
روزی همه فضایل و تباهی ها یک جا جمع شدند 
خسته تر و کسل تر از همیشه ناگهان ذکاوت ایستاد 
و گفت بیایید باهم یک بازی کنیم 
مثلا قایم باشک همه از پیشنهاد او شاد شدند 
و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم میگذارم 
از انجایی که هیچ کس نمیخواست دنبال دیوانگی بگردد 
همه قبول کردند که او چشم بگذارد وبه دنبال انها بگردد 
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمانش را بست 
و شروع به شمردن کرد 
یک ...دو...همه رفتند تا جایی پنهان شوند 
لطافت خود را به شاخه ماه اویزان کرد ... 
خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد ... 
اصالت در میان ابر ها پنهان شد ... 
هوس به مرکز زمین رفت ... 
طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود پنهان شد ... 
ودیوانگی مشغول شمردن بود 
هفتادونه...هشتاد... 
وهمه پنهان شدند به جز عشق که مردد بود 
ونمیتوانست تصمیم بگیرد وجای تعجب هم نیست 
چون همه میدانیم پنهان کردن عشق جای دشواری است 
درهمین حال دیوانگی به پایان شمارش 
میرسید نودوبنج...نودوشش... 
هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید 
و در میان بوته گل رز پنهان شد... 
دیوانگی فریاد زد دارم می ایم ...! 
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود 
زیرا تنبلی تنبلی اش امده بود جایی پنهان شود ... 
لطافت را یافت که به شاخه ماه اویزان بود ... 
دروغ را در دریاچه،هوس در مرکز زمین، 
یکی یکی همه را پیدا کرد 
به جز عشق نا امید شده بود ... 
حسادت در گوش های دیوانگی زمزمه میکرد 
که تو فقط باید عشق را پیدا کنی او پشت بوته گل رز است 
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند 
وبا شدت وهیجانی ان را در بوته گل رز فرو کرد 
ودوباره ودوباره تابا صدای ناله ای توقف شد 
عشق از پشت بوته بیرون امد 
در حالی که با دست هایش صورت خون الودش راپوشانده بود 
واز میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد 
واو نمیتوانست جایی را ببیند 
وبه خاطر اصابت چنگک به چشم هایش کور شده بود ... 
دیوانگی از شدت ترس دست و پایش را گم کرده بود 
گفت من چه کار میتوانم بکنم من چه کردم 
چگونه میتوانم تورا درمان کنم 
وعشق پاسخ داد 
تو نمیتوانی مرا درمان کنی 
اما اگر میخواهی کاری برای من بکنی 
از این به بعد راهنمای من بشو !!! 
واز ان روز است که عشق کور است 
ودیوانگی همواره درکنار او ...

 
لینک مرجع