سوزن را فرو کرد توي کفش و سرش را بالا آورد. به ميرزا نگاهي کرد و گفت:
"باشد! کفشت را تا بعد از نماز حاضر ميکنم. بيا بعد از نماز بگيرش"
ميرزا
خيالش راحت شد. يک دمپايي از سيد کريم امانت گرفت و راهي مسجد شد. سيد آهي
کشيد و سرعت کارش را بيشتر کرد. از خاطرهاي که به ذهنش آمده بود لبخندي
به لبش نشست. يادش آمده بود وقتي مهلت اجارة خانهاش تمام شده بود، خودش
اسباب اثاثيه را توي کوچه آورده بود و با ناراحتي روي يک صندلي کهنه نشسته بود.
آقا آمده بود و بهش گفته بود: "سيد نگران نباش! اجدادمان هم مصيبتهاي زيادي کشيدهاند".
سيد لبخندي زده بود و به شوخي گفته بود:
"درست است آقا جان! اما هيچ کدام به درد اجاره نشيني مبتلا نشده اند!"
صداي قدمهاي کسي روي سنگهاي کف مغازه توجهش را جلب کرد. سرش را که روی کفش خم کرده بود، بالا آورد. لبخندي صورتش را پوشاند.
" شماييد آقا!" براي چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسي گرمي کرد.
طبق عادت هميشگی، آقا روي صندلي روبهرويش نشست. سيد سرش به کار گرم شد.
"کفش ما را هم ميدوزي؟"
"بله آقا جان! بعد از اينکه اين 3 تا کار تمام شد مال شما را هم ميدوزم."
سيدسرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش ميرزا را بايد بعد از نماز تحويل
بدهد. خوشقولي و مهارتش در بازار معروف بود. آقا دوباره پرسيد:
" سيد کريم! کفش ما را هم ميدوزي؟"
کريم لحظهاي دست از کار کشيد و لبخندي زد. دست بر چشم گذاشت و گفت:
" چشم آقا جان! اين 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم ميدوزم"
آقاچيزي نگفت. سيد زير چشمي نگاهي به آن چهره کرد که اگر هفتهاي ميگذشت و
نمي ديدش، ميمرد. يادش نميرفت که اين ديدارهاي عاشقانه را مديون زيارت
عاشورا است (گردآوری : انجمن ناجی) يکسال خوانده بود تا آقا را ببيند. خدا را شکر!
دوباره مشغول شد. دستهاي کريم انگار با سوزن و کفش بازي ميکرد. اينقدر تند کار
ميکرد سوزن در دستش معلوم نبود. کفش اول را تمام کرد و کنار گذاشت. دست
برد کفش ميرزا را بردارد...
" سيد کريم! کفش ما را هم ميدوزي؟
"
اينبارکريم کفش را رها کرد. عبا را روي دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت.
با لبخند شيطنت آميزي دست در کمر آقا انداخت و محکم نگهش داشت. سرش را
نزديک گوشش برد و گفت:
" اگر يک بار ديگر من را شرمنده بکنيد و درخواست
خود را دوباره تکرار کنيد، فرياد ميکشم :
آي مردم بازار! بياييد که امام زمان (ع) را گرفته ام..."
بعضی ها میرن به دنبال اینکه آقا رو ببینن در حالیکه اگر ما (خوب) باشیم آقا خودش به دیدار ما میاد (روحی فداه)
خوب بودن هم مراتبی داره که رسیدن به مراتب بالا حواس جمع میخواد همونطور که شهدا حواسشون جمع کردن و فهمیدناز کجا اومدن و کجا هستن و به کجا میخوان برن برا همینم مطابق این فهمشون رفتار درستی انجام دادن . أمیر المؤنین فرمود : «رحم اللّه امرءا علم من أین و فی أین و الی أین» (خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و اکنون کجاست و به کجا میرود.)
ما نه بذار بگم من ، خیلی غافل شدم . . .